دلم برای خودم تنگ می شود

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی حرف دلش را نگفت من بودم

دلم برای خودم تنگ می شود آری:
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را
اشاره ای کنم, انگار کوه کن بودم

من آن زلال پرستم در آب گند زمان
که فکر صافی آبی چنین لجن بودم

غریب بودم, گشتم غریب تر امّا:
دلم خوش است که در غربتِ وطن بودم



#محمدعلی_بهمنی
#پاییز#پیرمرد#دلم_تنگ_میشود
#خاص #هنری
دیدگاه ها (۱)

نماز که میخوانم میانه هایش که میرسد نمازم میشود نماز باران.....

حالم از این دنیای مزخرف که آدم برای پیش پا افتاده ترین و مسل...

خسته ام

وقتی هر روز خدا چشم که باز میکنی اولین کارت اینه که براش بنو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط